«امیر شاه قدمی» تندیس میدان «سربند» در گذشت

با عرض تأسف و تأثر با خبر شدیم «امیرشاه قدمی» مجسمه ی «دربند» در سن ۸۲ سالگی و به دلیل کسالت شدید دار فانی را وداع گفت.

وی از مربیان و پیش کسوتان کوه نوردی، چتربازی و مربی ممتاز اسکی بود و بر اساس طرحی در ۴۹ سال پیش مجسمه اش در میدان سربند تهران نصب شد. این مجسمه با ارتفاعی در حدود سه متر، نمادی برای کوه‌نوردی در پایتخت محسوب می‌شود…..

منبع:پایگاه خبری فدراسیون

شاه قدمی معروف به شاه بابا علاوه بر فتح قله های مختلف، به دلیل همکاری در عملیات مربوطه به نجات یک فروند هواپیمای آمریکایی سقوط کرده در قله زردکوه بختیاری به ارتفاع ۳۸۷۰ متر در سرمای ۳۰ درجه زیر صفر در سال ۱۳۴۰ که موفق به نجات افراد آن گشته از طرف رییس جمهور وقت آمریکا (کندی) مدال لیاقت نیز دریافت کرد.
از طرفی در سال۱۳۳۷، حسن وجدان‌خوش‌، از کوه‌نوردان با سابقه کشور، پیشنهاد نصب یک مجسمه کوه‌نوردی را ارائه کرد که ‌مورد تأیید سایر کوه‌نوردان قرار گرفت. وجدان خوش پیشنهاد خود را نزد رئیس فدراسیون کوه نوردی، سرهنگ بیات، برد. این پیشنهاد تایید شد و مهام‌، شهردار وقت تهران‌، هزینه ساخت آن را قبول کرد. سرهنگ بیات که رئیس مرکز آموزش کوهستانی ارتش نیز بود، امیر شاه قدمی‌، گروهبان ارتش و مربی کوه‌نوردی مرکز آموزش کوهستانی و مربی اسکی کشور را به عنوان مدل به استاد رضا لعل ریاحی، استاد دانشکده هنرهای زیبا، مجسمه‌ساز و سرهنگ ارتش معرفی کرد و شهرداری مبلغ ۱۰۰۰۰ تومان هزینه ساخت مجسمه را پرداخت.
درسال ۱۳۳۸، مدل گچی آن آماده و در میدان سربند نصب و طی مراسمی از آن پرده‌برداری شد. متأسفانه در زمستان همان سال‌، به علت بارندگی و یخ‌زدگی‌، دست و قسمتی از بدنه مجسمه خرد شد. این قسمت مدت‌ها با پرچم ایران پوشانده شده بود. درسال ۱۳۴۱، با پیگیری استاد رفعتی افشار، رئیس وقت فدراسیون‌، مجسمه سیمانی آماده شد و خلیل میلانی و عبدالحسین امین از طرف فدراسیون مأمور نصب آن شدند. این مجسمه هنوز پا برجا است. در آبان‌ماه سال۱۳۵۰، بنا به پیشنهاد فدراسیون کوه‌نوردی ایران و موافقت انجمن شهر و شهرداری تهران‌، نام میدان سربند به میدان کوه‌نوردان تغییر یافت.
منبع: وبلاگ آناپورنا 


ماجرای ساخت تندیس دربند را از زبان “شاه بابای ورزش ایران” 
جمعه ۱۷ تیر ‌۱۳۹۰
ماجرای زردکوه و نجات جان آمریکایی‌ها توسط «امیر شاه قدمی» که در روزنامه اطلاعات آن دوره هم به چاپ رسید: «هواپیمای آمریکایی به دلیل مه آلوده بودن هوا به قله زردکوه برخورد کرده و بدون آنکه آتش بگیرد واژگون می‌شود. این اتفاق در زمستان رخ داد و پیش از اینکه به ما مأموریتی داده شود، چتربازی از آلمان را برای نجات سرنشینان این هواپیما فرستادند. اما خود امدادگر آلمانی هم زمانیکه می‌خواهد فرود بیاید، چترش به صخره گیر می‌کند و آویزان در هوا می‌ماند. سرانجام ارتش ایران به من و آقای نورانی دستور نجات آنها را داد.»
«تا به حال از خودتان پرسیده‌اید تندیسی که در میدان ورودی دربند وجود دارد، مربوط به چه کسی است؟ چه سالی ساخته شده یا به چه دلیلی آنرا نصب کرده‌اند؟! مطمئناً هرچه شنیده بودیم بسیار مختصر بوده، به همین دلیل سراغ «امیر شاه قدمی» رفتیم تا از این تندیس و از بسیاری خاطرات دیگر که در سال‌های متمادی در دنیای ورزش و ارتش ایران داشته است، برایمان بگوید…»
***
آقای شاه قدمی شما را به نام قربانعلی می‌شناسند یا امیر؟
در شناسنامه نامم قربانعلی است، اما در ارتش مرا امیر صدا می‌کردند، حتی برخی از حکم‌هایم با نام امیر نگاشته شده است. البته ملقب به «شاه بابا» هم هستم.
متولد چه سالی هستید؟
متولد ۱۳۰۹ در قوچان.
از چه سالی وارد ارتش شدید؟
در سال ۱۳۲۷ که حدود ۱۷سال داشتم وارد ارتش شدم. در آن دوران هر کسی که از لحاظ مالی پشتوانه‌ای نداشت، به ارتش می‌آمد. آن هم برای اینکه شغلی دولتی محسوب می‌شد و مزایای خوبی داشت. هنگامیکه سربازبودم به دانشگاه نظامی مرکز آموزشگاه کوهستانی با «درجه گروهبانی» پیوستم و ورزش کوهنوردی را از آنجا آغاز کردم.
توسط مربی سرشناسی تعلیم داده شدید؟
بله، آقای «گیلانپور» بنیانگذار رشته کوهنوردی در ایران و سرهنگ «خاکبیز» از مربیان با تجربه آن زمان بودند که من هم زیرنظر آنها کار کردم.
پیش از اینکه وارد ارتش شوید، به ورزش خاصی علاقه داشتید؟
بله، دوومیدانی کار می‌کردم و علاقه داشتم که این ورزش را به گونه‌ای حرفه‌ای دنبال کنم و بتوانم به قهرمانی برسم. البته آن زمان بدین شکل به ورزش، جدی نگاه نمی‌شد. قهرمانی‌ها فقط در اندازه یک اسم بود. تقدیر یا مدالی هم در کار نبود.
این را قبول دارید که اگر به ارتش نمی‌آمدید، ورزشکار حرفه‌ای نمی‌شدید؟
خیر، ارتش راه را برایم باز کرد، اما اگر به ارتش هم نمی‌رفتم، راهم را ادامه می‌دادم.
تمرینات کوهنوردیتان در کدام منطقه انجام می شد؟
تمام تمریناتمان در منطقه سربند شمیران بود و زمانیکه کارمان تمام می‌شد برمی‌گشتیم پادگان لشگرک.
در دوران شما هم کوهنوردی ورزش گرانی بود؟
خیر، خود من اوضاع مالی خوبی نداشتم. البته هر هزینه ای بود ارتش برعهده می‌گرفت و ما را برای آموزش به کشورهای دیگر می‌فرستاد. در گذشته تمامی وسایل یک کوهنورد فقط یک طناب معمولی، یک کلنگ و یک کفش بود. ما با آن وسایل و تجهیزات به کوهنوردی می‌رفتیم. مانند الان نبود که کوهنوردها با امکانات کامل صعود می‌کنند و با خطر کمتری روبرو می‌شوند. اگر حالا در آمدها ماهی یک میلیون تومان باشد، باید بابت خرید یک جفت اسکی یک میلیون و پانصد هزار تومان پول بدهی، در حالیکه آن زمان درآمد ماهی ۳۰۰تومان بود و پول یک جفت اسکی یک تومان می‌شد.
در آن ایام فدراسیون با ثباتی وجود داشت؟
خیر، ۱۰ روز به ۱۰ روز رؤسا تعویض می‌شدند و در کل، فدراسیون‌ها دارای نظم و قانون ثابتی نبودند.
چتربازی را پس از کوهنوردی شروع کردید؟
بله، هنگامیکه در ارتش خدمت می‌کردم و در دانشگاه نظامی بودم، کوهنوردی را فرا گرفتم و حدود ۱۵سال بعد هم به سوی چتربازی رفتم و اسکی را هم در همان دوران آموزش دیدم.
زمانیکه برای نخستین بار از هواپیما پریدید، چه حسی داشتید؟
مانند این بود که تازه متولد شده‌ام. به هیچ وجه ترس نداشتم و هیچ چیزی جز شادی و هیجان را در خودم نمی‌دیدم.
درست است که برای تازه واردها، دستگاهی وجود دارد که آنها را هدایت می‌کند؟
بله، دستگاهی است که اگر بخواهید خودتان دخالتی نداشته باشید و چتر به صورت اتوماتیک بازشود، وجود دارد. این دستگاه را به چتر می‌بندند. درجه‌ای روی آن وجود دارد که فشار هوا را می‌سنجد و هنگام لزوم، چتر باز می‌شود.
با چند پرش، ترس ارتفاع از بین می‌رود؟
دست کم ۱۰پرش که انجام بدهید، دیگر ترسی نخواهید داشت.
آیا مکانی خاص برای فرود درنظر گرفته می‌شود؟
مربی پارچه سفیدی را روی زمین پهن می‌کند و چترباز باید خود را به گونه‌ای کنترل کند که روی آن پارچه فرود بیاید. در ابتدای کار، مربی با قسمت کنترل پرواز که مربوط به هواپیمایی است تماس می‌گیرد، تا از مناسب بودن جو مطمئن شود. به محض اینکه مربی دستور می‌دهد، چترباز ازهواپیما می‌پرد.
تمرینات چتربازیتان را بر روی کوه‌ها انجام می‌دادید؟
خیر، در دوران آموزش دستگاه‌هایی وجود دارد به نام «برجک» که ما روی آنها تمرین می‌کردیم.
خاطره ای از دوران چتر بازیتان دارید؟
بله، در یکی از پرش‌ها، سرهنگی که سنش از من بالاتر بود با ما به هواپیما آمد. تمام تلاشم را می‌کردم که حواسم به او باشد. وقتی پرواز کردیم گفت آقای شاه قدمی اجازه بدهید که من، نفر اول بپرم. قبول کردم، در هواپیما بازشد و زمانیکه همه چیز آماده بود، گفتم (با اصطلاح ارتشی، آماده، به در، رو…) اما او به جای اینکه خودش را به جلو پرتاب کند؛ نشست و در را گرفت و پس از کمی مکث پرید. من مقداری دیر جنبیدم و نتوانستم او را هل بدهم. ناگهان دیدم که یکی از انگشتان دستش کنده شد و داخل هواپیما افتاد. سریع انگشتش را برداشتم و گذاشتم توی جیبم تا کسی از بچه‌ها آنرا نبیند. همه را که به پایین هدایت کردم و تنها شدم، انگشتش را در آوردم و دیدم که روی انگشت، حلقه ازدواجش است. به پایین که رسیدیم، بلافاصله او را به بیمارستان بردیم تا انگشتش را احیا کنیم. خوشبختانه عمل جراحی با موفقیت انجام شد و آسیب چندانی به او نرسید. بعدها از او پرسیدم کی متوجه شدی که انگشت نداری؟ گفت: چترم که بازشد خوشحالی کردم و اما تازه متوجه شدم که جای انگشتم خالی است…
خاطره دیگری که برای خودم اتفاق افتاد از این قرار بود که وقتی از هواپیما پریدم، پس از ۶۰ ثانیه هرچه تلاش کردم، چترم باز نشد. چند باری در هوا چرخیدم، اما تأثیری نداشت و چترم گیر کرده بود. هزارمتر به زمین مانده بود و به موقعیت خطرناکی رسیده بودم. در پایان، چتر کمکی ام را بازکردم. تا چتر باز شد به زمین خوردم و زانویم شکست، اما خوشبختانه آسیب جدی ندیدم.
آخرین باری که پریدید، به چه سالی برمی‌گردد؟
سالش را به خاطر ندارم اما می دانم حدود ۶۱سال داشتم.
چه اتفاقی افتاد که شما به سمت رشته‌های ورزشی این چنینی علاقه‌مند شدید؟
از دوران نوجوانی به ارتفاع علاقه داشتم، همیشه هنگامیکه در ارتفاعات قرار می‌گرفتم، روی لبه پرتگاه می‌ایستادم و دره را تماشا می‌کردم. (هنگام پاسخ دادن چنان با اشتیاق از جا بلند می‌شود که انگار روی لبه پرتگاه ایستاده است!)
در این رشته‌ها مربیگری هم کرده‌اید؟
بله، در دانشگاه پس از فراگیری، در کلاس‌های مربیگری شرکت می‌کردیم و با تأیید صلاحیت، به تازه واردها آموزش می‌دادیم. ضمن آن در مسابقات هم شرکت می‌کردم و در بیشتر دوره‌ها مقام نخست را بدست می‌آوردم. مربیگری بار ریزسنگین از هواپیمای C130، سقوط آزاد، گواهینامه چتربازی و کایت را برعهده داشتم. البته آموزش گارد شاه هم برعهده من و چند تن دیگر از دوستانم بود. جالب است بدانید در تمام این مدت من فوتبال هم بازی می‌کردم و دروازه‌بان بودم.
از چه رشته‌ای خوشتان نمی‌آید؟
بوکس تنها رشته‌ای است که تجربه‌اش نکرده‌ام و به آن هیچ علاقه ندارم.
با چه درجه‌ای بازنشسته شدید؟
زمانیکه وارد ارتش شدم آن قدر زرنگ بودم که به سرعت درجه سرجوخه را به من دادند و با درجه استواریکم هم بازنشسته شدم. در آن دوران به ارتشی‌ها بیشتر از استواریکم درجه‌ای داده نمی‌شد.
ماجرای زردکوه و نجات جان آمریکایی‌ها توسط شما را که در روزنامه اطلاعات آن دوره هم به چاپ رسید، بازگو می‌کنید؟
هواپیمای آمریکایی به دلیل مه آلوده بودن هوا به قله زردکوه برخورد کرده و بدون آنکه آتش بگیرد واژگون می‌شود. این اتفاق در زمستان رخ داد و پیش از اینکه به ما مأموریتی داده شود، چتربازی از آلمان را برای نجات سرنشینان این هواپیما فرستادند. اما خود امدادگر آلمانی هم زمانیکه می‌خواهد فرود بیاید، چترش به صخره گیر می‌کند و آویزان در هوا می‌ماند. سرانجام ارتش ایران به من و آقای نورانی دستور نجات آنها را داد.
بعد چه اتفاقی افتاد؟
به ما فقط چند قرص انرژی زا دادند و راهیمان کردند. هنگامیکه به دره رسیدیم ۲جنازه، همینطور ۲مجروح را پیدا کردیم. یکی از کمر آسیب دیده بود و دیگری هم اوضاع خوبی نداشت. ابتدا گروهبان را که حالش وخیم بود، با اسکی‌هایی که به صورت تخت، درست کرده بودیم؛ حدود ۲کیلومتر بالا کشیدیم. سپس اسکی‌هایمان را پایمان کردیم و لیزخوردیم تا کاپیتان را نجات دهیم. او دچار ضعف شدیدی شده بود. تصمیم گرفتم یکی از آن قرص‌ها را به او بدهم، اما او در آن شرایط می‌پرسید: (?What is it) من هم در جواب گفتم: چه می‌دونم اینها چی هستن! فقط بگیر بخور بابا!
خاطره دیگری از آن اتفاق دارید؟
بله، به ما دستور داده شد تا مدارک موجود در هواپیما را پیدا کنیم. عطا نورانی پایین ماند و من تنها به سمت هواپیما رفتم. هنگامیکه به هواپیما رسیدم، هوا تاریک شده بود و از شدت سرما تمام بدنم می‌لرزید، دیگر نمی‌توانستم برگردم. به سختی چمدان‌ها را برداشتم و جلوی در چیدم که سرمای کمتری وارد هواپیما شود. بوی بنزین کلافه‌ام کرده بود. با هر سختی بود شب را تا صبح گذراندیم. بعد به سختی در هواپیما را که مملو از برف شده بود، بازکردم. شروع کردم به صدا کردن عطا نورانی. اما هیچ جوابی نمی‌شنیدم. وحشت تمام وجودم را فرا گرفت. کمی که جلوتر رفتم، دیدم او در گودالی نشسته و خیلی راحت سیگار می‌کشد.
در آن وضعیت سیگار از کجا آورده بود؟
(با خنده) شب قبل تمام سیگارهای داخل هواپیما به او رسید و شکلات‌هایش به من. او تمام هیزم‌ها را سوزانده بود تا از سرما یخ نزد، برف هم با حرارت آتش آب شده، پایین رفته بود و او در گودالی قرار گرفته بود.
سرنوشت امدادگر آلمانی چه شد؟
او ۲ روز تمام در هوا آویزان مانده بود، مجبور شدم با کفش اسکی که بسیار لیز است، پایین دره بروم تا او را بالابکشم. عطا هم طنابم را نگهداشته بود که به پایین دره پرت نشوم. سرانجام پس از نجات او، با هلیکوپتر به تهران برگشتیم.
این مأموریت چند روز زمان برد؟
حدود یک هفته طول کشید. هنگام مأموریت در رسانه‌ها شایعه شد که شاه قدمی فوت کرده است. پس از آنکه شاه متوجه شد زنده هستیم، ما را به کاخش دعوت کرد و از سوی رئیس جمهور وقت آمریکا (کندی) مدال لیاقت به ما اهدا شد. البته به جای اینکه از ما به صورت مالی تشکر کنند، فقط با یک مدال حلبی سروته قضیه را هم آوردند.
ارتفاع قله زردکوه چقدر است؟
دقیقاً نمی‌دانم، اما هواپیما در ارتفاع ۳۷۸۰ متری سقوط کرده بود. دمای آنجا هم حدود ۳۰ درجه زیرصفر بود.
و بعد هم که شما به عنوان مدل تندیس میدان دربند انتخاب شدید؟
خیر، پس از آن شاه و همسرش در دربند جشنی را ترتیب دادند. به من دستور داده شد که در همان ابتدای دربند که ۲ قله روبروی هم هستند؛ حرکات نمایشی انجام دهم. دوستم را به عنوان مصدوم بر روی دوشم گذاشتم و به روی کوه رفتم. به او گفتم هرحرکتی خواستی انجام بده، فقط با دستان من کاری نداشته باش. سپس شروع کردم به دویدن روی کوه. شاه از حرکات نمایشی‌ام بسیار لذت برده بود. پس از آن به پیشنهاد سرهنگ «خاکبیز» و آقای «بیات» که رؤسای وقت فدراسیون کوهنوردی بودند و به فرمان شاه، دستور ساخت مجسمه دربند داده شد.
این مجسمه توسط چه کسی تراشیده شد؟
سرهنگ «لعل ریاحی» پیکرتراش و نقاش معروف ایرانی. حدود ۸ ماه روزی ۷ ساعت پیش ریاحی می‌رفتم و به همان شکلی که مجسمه را می‌بینید می‌ایستادم تا او بتواند پیکرم را بتراشد.
برای این کار ریاحی چقدر دستمزد گرفت؟
در سال ۱۳۴۱ حدود ۱۰هزار تومان.
اوایل، جنس این مجسمه گچی بود؟
بله، اما پس از چندی متوجه شدند براثر باد و باران از بین می‌رود و مدل سیمانی آنرا ساختند. اکنون هم رنگ مسی بر روی آن زده شده است.
با همسرتان چگونه آشنا شدید؟
(با خنده) آهان، رسیدیم جای خوب داستان. زمانیکه برای مأموریت به شیراز رفته بودم، خانه‌ای را اجاره کردم که همسرم، دختر صاحبخانه بود. پس از مدتی از خانواده‌اش خواستگاری کردم و آنها هم باوجود شرایط کاری‌ام، پیشنهادم را قبول کردند.
چند فرزند دارید؟
فقط یک دختر دارم.
درست است که می‌گویند ارتش انسان را خشن و سرسخت بار می‌آورد؟
خیر، ارتش من را ساخت. (دخترامیر شاه قدمی اضافه می‌کند: اتفاقاً همه چیز در خانه ما مانند ارتش منظم بود. پدرم بداخلاق نبودند، اما در خانه ما همه چیز براساس نظم خاصی اداره می‌شد. حتی خود من هم مانند پدرم با انضباط هستم. البته می‌دانید اگر نظمی وجود نداشت، پدرم نمی‌توانست این همه رشته ورزشی را آموزش ببیند و به مربیگری بپردازد.)
خانواده از اینکه شما مدام در سفر بودید گلایه‌مند نبودند؟
اوایل پدر و مادرم سرزنشم می‌کردند، اما بعد که دیدند به افتخارات زیادی دست پیدا کرده‌ام، خودشان مشوق اصلی‌ام شدند. (این بار همسر امیر شاه قدمی می‌گوید: من هم خیلی افتخار می‌کردم که ایشان به مأموریت می‌روند و موجب نجات جان سایرین می‌شوند. در رشته‌های ورزشی هم نظیر ندارند.
از میان تمامی رشته‌های ورزشی که انجام داده‌اید، کدامیک را بیشتر دوست دارید؟
اسکی و چتربازی، البته همه آنها را دوست داشتم. اما در چتربازی زمانیکه در هواپیما باز می‌شد و من باید ۵۰ شاگردم را به بیرون هواپیما هدایت می‌کردم، برایم بسیار لذت بخش بود.
× با گذشت بیش از نیم قرن، تندیس گروهبان امیر شاه قدمی نماد کوهنوردان کشور است.
( منبع : وبسایت ارتش جمهوری اسلامی ایران)

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *